the end of time after him part 28

ناتاشا ویو : داشتیم میرفتیم به سمت شهر تا شهر فقط ۳ ساعت راه بود پاتریشیا چند تا لباس و غذا پیدا کرد که هنوز سالم بودن توماس و فلیکس و لوکاس و جیمز هم چندین اسلحه بدرد بخور پیدا کرده بودند
ساشا : ناتاشا بیا استراحت کنیم ببین حداقل اگه زامبی ها حمله نکن یا خسته نباشیم یا مجبور به تغییر مسیر نباشیم هم بازم حداقل تا اون جا ۲ ماه طول میکشه با پای پیاده پس بزار الان استراحت کنیم
ناتاشا : باید بریم شهر و غذا پیدا کنیم و چند تا سر پناه و و اینکه باید یه سری هم به بیمارستان بزنیم اشلی توانایی ترمیم زخماتونو نداره
همتونم که زخمی شدید باید بریم بیمارستان زخماتونو پانسمان کنید و اینکه اگه تونستیم یه ماشین پیدا کنیم که باهاش بریم
توماس : البته ۲ تا ماشین
فلیکس : اینقدر مزه نریز
لوکاس : توماس واقعا فکر بی نظیری بود ما به این نتیجه نرسیده بودیم
توماس : مسخرم نکنید
لوکاس : باشه احمق
توماس : هی لوکاس یادت باشه که من از تو بزرگ ترم
لوکاس : آره به چند روز
توماس : نخیر به ۴ سال
لوکاس : اینقدر دروغ نگو تو ام تو کلاس ما بودی
توماس : نه من واقعا از همتون بزرگ ترم اونم ۵ سال
لوکاس : پس الان تو مدرسه ما چیکار میکنی ؟
توماس : خب راستش من به خاطر مریضیم ۵ سال نتونستم بیام مدرسه
جیمز : جدی میگی من همیشه بهت حسودیم میشد چون تو قدت خیلی ازم بلند تر بود
لوکاس : چه بد ولی خیلی خوبه که الان یه بزرگتر رو پیش خودمون داریم
توماس : ام راستش اره
پنی : وای برای همینه بازو هات خیلی ورزشکار تر از بقیه بود چقدر باحال
راستی چرا راجبش چیزی نگفتی
توماس: نمیخواستم شخصیت بدی به نظر برسم همین
ناتاشا : بچه ها رسیدیم
پنی : وای مردم بالاخره رسیدیم
ساشا : بچه ها از شانس خوبتون اون طرف تر یه هتل میبینم
اشلی : این فوق‌العاده است
پاتریشیا : اگه امن بود بیاید اونجا جشن بگیریم مگه نه توماس ؟
توماس ویو : چند وقتی بود که میدیدم انگار پاتریشیا بهم علاقه داره منم واقعا از استایلش خوشم میاد اون واقعا زیباست ...
پس رفتم و دستش رو گرفتم و گفتم
توماس : منو پاتریشیا میریم هتل رو بگردیم تا زامبی اونجا نباشه ناتاشا و لوکاس و پنی و فلیکس برید دنبال غذا بگردید جیمز و ساشا و اشلی هم برید دنبال ماشین بگردید
ناتاشا : خب این عالیه پس همه پخش بشید
توماس ویو : دست پاتریشیا رو گرفتم و رفتم تو هتل و کل هتل رو گشتم اما زامبی اونجا نبود پاتریشیا هم رفت توی یه اتاق داشت موهاشو رو باز می‌کرد و صورتش رو از خاک پاک می‌کرد منم محوش بودم چقدر زیبا بود و خب نتونستم جلوی خودمو بگیرم و از پشت بغلش کردم و ....
دیدگاه ها (۳)

بعلهههه مینکوک خردمند هم بازگشتند فاز فردوسی برم داشته توجه ...

برای ناتاشا بارنز ...

the end of time after him part 53

the end of time after him part 54 ( آخرین پارت )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط